برای سایه بان آفتاب
بعد از این دوری سالهای دراز. کاش میدیدی دوباره خانه را میسرودی شعری از شاخه ی همخون جدا مانده تو و سایه اش پیش از محو سایه ات . کاش میگفتی که آیا ازغوانت سایه دارست هنوز ؟ کفتری بر شاخسارش آشیان دارد ؟ نفسی در سایه اش آیا هنوز هم رامشی دارد ؟ آسمانش هنوز ، رنگ جوانی تو را دارد ؟ پیش از محو سایه ات آیا آفتابش هم سلامی داشت ؟ کفتران آیا هنوز بر سر دیوار تو پرواز داشتند ؟ یا که پیش از سایه ی تو سایه اش افتاد ؟ آیا میدانی سرایی که امیدش...